جدول جو
جدول جو

معنی عرق کردن - جستجوی لغت در جدول جو

عرق کردن
بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
فرهنگ فارسی عمید
عرق کردن
(گِ رِ تَ)
عرق برآوردن. (آنندراج). خوی کردن. (ناظم الاطباء). بیرون آمدن عرق از بدن. (فرهنگ فارسی معین). خوی آوردن. استحمام. تعریق. ترشح کردن:
آن خواجه که سعی حرص آرامش برد
گردید زبان بخیل اگر نامش برد
دانست دو معنی است عرق کردن را
نتوان به صد ابرام به حمامش برد.
(از آنندراج).
- پشت لب کسی تازه عرق کردن، تعدادی کم بر پشت لب کسی موی برآمدن. کمی تازه بروت دمیدن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
، کنایه از چیزی دادن باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) ، پرداخت پول و مال با اکراه. (فرهنگ فارسی معین). عطا دادن مردی بخیل به کره. چیزی بخشیدن مردی ممسک. (یادداشتهای مرحوم دهخدا). هر گاه ممسکی به کسی چیزی میدهد البته به جوش می آید، در آن مقام گویند امروز فلانی عرق کرد. (آنندراج). بعلت زفتی با رنج و تعبی تمام چیز کمی به کسی دادن. (امثال و حکم دهخدا). به بی میلی چیزی به کسی دادن. وقتی خسیسی تحت تأثیر فشار و اجبار چیزی به کسی دهد، این اصطلاح مثلی در مورد او ایراد میشود. مثلا\’ گویند: سرانجام تحت تأثیر فشار و با کمال اکراه اعانه ای را که از او خواسته بودند عرق کرد و پرداخت. (از فرهنگ عوام) :
شبی به مجلس میراردشیر دررفتم
به بنده بود یکی قطعه بهتر از طبقی
از او شراب طلب داشتم من بیمار
تبش گرفت و نکرد از فسردگی عرقی.
کاتبی (از امثال و حکم دهخدا).
، کنایه از رشوه دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، خجالت کشیدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). خجل شدن. (انجمن آرا). کنایه است از خجل شدن و خجالت کشیدن. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) :
فهمیدن قباحتم آزار می کند
تا چند کی زجانب مردم عرق کنم.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده ست
نگاه را رخ او آب از حیا کرده ست.
میرزا صائب (از آنندراج).
گهر ز شرم عرق می کند به بازارش
چگونه آب نگردد دل خریدارش.
میرزا صائب (از آنندراج).
، در اصطلاح لوطیان، تب کردن. (از آنندراج) ، در اصطلاح لوطیان، تقلید کردن. (از آنندراج) ، مرادف عرق چکیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عرق کردن
خویستن هم آوای خویشتن خوی کردن، پاره دادن (پاره رشوه)، شرمساری بیرون آمدن عرق از بدن خوی کردن، پرداخت پول و مال با اکراه، رشوه دادن، خجل شدن خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
عرق کردن
للعرق
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به عربی
عرق کردن
Sweatiness
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عرق کردن
transpiration
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عرق کردن
sudorazione
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
عرق کردن
потливость
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به روسی
عرق کردن
Schwitzen
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
عرق کردن
пітливість
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
عرق کردن
potliwość
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
عرق کردن
suor
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
عرق کردن
sudoración
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
عرق کردن
पसीनापन
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به هندی
عرق کردن
keringat
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
عرق کردن
پسینہ
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به اردو
عرق کردن
ঘাম
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
عرق کردن
เหงื่อออก
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
عرق کردن
jasho
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
عرق کردن
terleme
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
عرق کردن
zweten
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
عرق کردن
出汗
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به چینی
عرق کردن
זֵעָה
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به عبری
عرق کردن
땀 흘림
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
عرق کردن
発汗
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرق کردن
تصویر غرق کردن
فرو بردن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و دچار خفگی شود، فرو بردن چیزی در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاق کردن
تصویر عاق کردن
فرزند را به سبب نافرمانی از خود دور یا نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق کرده
تصویر عرق کرده
خوی کرده، آنکه عرق از پوست بدنش جاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرق کردن
تصویر فرق کردن
اختلاف نهادن تشخیص دادن امتیاز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تکاباندن در آب فرو کردن، کمان کشیدن به رسایی فرو بردن در آب و جز آن گذراندن آب از سر کسی یا چیزی، کشیدن کمان را بغایت. خلوت کردن جایی
فرهنگ لغت هوشیار
شرمسار، خوی کرده آن که عرق از بدنش جاری شده خوی کرده، تربیت شده و آموخته در دو (اسب) اسبی که هر چند او را بدوانند عرق نکند و نفسش تنگ نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض کردن
تصویر عرض کردن
نشان دادن، به آگاهی رساندن، سنجیدن، درخواست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاق کردن
تصویر عاق کردن
زبهراندن برمخاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرق کردن
تصویر قرق کردن
پهرختن ویژه کردن ممنوع کردن اشخاص بیگانه از ورود در محلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض کردن
تصویر عرض کردن
گفتن
فرهنگ واژه فارسی سره